هر بار گفته ام که تو را دوست دارمت
پُر می شود از گرمای عشقت دهان من
این جمله که برای بیانش به چشم تو
افتاده است باز به لکنت ، زبان من
آنقدرکه من عاشقم توعاشق نبوده ای
دیگر رسیده کارد بر این استخوان من
نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست تو غم داستان من
یک شب بیا و ضامن من باش عشق من
وقتی دخیل بسته به توآهوان من
دل بر کن از دنیا و به شهر دل من بیا عزیز
نه باد بیماری به جان تو ، بلکه به جان من
:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 528
|
تعداد امتیازدهندگان : 148
|
مجموع امتیاز : 148